۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

رزمایش پیامبر اعظم 6

خبرگزاری شینهوا :
تصاویری از رزمایش پیامبر اعظم 6 که توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مرحله ی اجرا در آمد . 
در این رزمایش ، تعداد 14 عدد موشک بالستیک از نقاطی نامعلوم شلیک شدند .




پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

عدد مرموز 6174

در ۱۳۲۸ خورشیدی، ریاضیدان هندی، Kaprekar، فرآیندی را ابداع کرد که به عملیات Kaprekar شهرت یافت...
 
در ۱۳۲۸ خورشیدی، ریاضیدان هندی، Kaprekar، فرآیندی را ابداع کرد که به عملیات Kaprekar شهرت یافت. در این عملیات، ابتدا عددی ۴ رقمی بایستی انتخاب شود؛ با این شرط که تمام ارقام با یکدیگر یکسان نباشند (مثلا، انتخاب اعدادی مانند ۷۷۷۷ یا ۵۵۵۵ و … نقض شرط است). پس از انتخاب عدد، بایستی ارقام آن عدد را به صورت بزرگترین و کوچکترین عدد مرتب کنیم. مثلا، اگر عدد ۸۴۵۷ را انتخاب کردید، بزرگترین ترتیبش می‌شود: ۸۷۵۴ و کوچکترین ترتیب نیز می‌شود: ۴۵۷۸٫ سرانجام، بایستی این دو عدد را از یکدیگر کم کنیم تا عددی جدید به دست آید و این مرحله را تکرار کنیم.
عملیات ساده‌ای است، اما Kaprekar متوجه موضوعی شگفت‌انگیز شد. اجازه دهید این عملیات را با عدد ۱۳۹۰ امتحان کنیم.
وقتی که به عدد ۶۱۷۴ رسیدیم و اگر بخواهیم عملیات را ادامه دهیم در هر خط دوباره به عدد ۶۱۷۴ می‌رسیم. اجازه دهید این بار با عددی دیگر، مثلا با ۶۵۱۷ این عملیات را بررسی کنیم.
عملیات اندکی طولانی‌تر می‌شود اما باز به همان نتیجه رسیدیم؛ یعنی عدد ۶۱۷۴٫ اگر اعداد دیگر را نیز امتحان کنید همواره به ۶۱۷۴ خواهید رسید؛ این همان اتفاق عجیبی بود که Kaprekar آن را کشف کرد.
این عملیات حداکثر ممکن است ۷ مرحله تکرار شود. بیشتر اعداد ۴ رقمی بدون ارقام تماما یکسان (۲۱۲۴ عدد) سه مرحله‌ای به ۶۱۷۴ می‌رسند، پس از آن ۱۹۸۰ عدد ۷ مرحله‌ای به این نتیجه می‌رسند.
مشابه این نتیجه‌ی منحصر به فرد تنها در اعداد سه رقمی تکرار شده است. بدین صورت که اگر همین عملیات را برای اعداد سه رقمی تکرار کنیم همواره به ۴۹۵ می‌رسیم.



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند

آقایان اجازه بدهید « دو . دو »

«دو دو»
من همه شما را دوست دارم
«دو دو»
آقايان اجازه بدهيد
«دو دو دووو»
چند روز پیش ، ریاست محترم جمهوری ، جناب آقای محمود احمدی نژاد ، در مجلس شورای اسلامی در دفاع از آقای سجادی برای وزارت ورزش و جوانان ، سخنرانی می کردند . 
رئیس جمهوری که هنوز در دل این ملت جا دارد . رئیس جمهوری که حتی کسانی که دیروز به او فحش می دادند و بد و بیراه می گفتند ، امروز در زمره ی دوستدارانش قرار گرفته اند . رئیس جمهوری که با متانت خود ثابت کرد که در سال 88 به او ظلم شده و بسیاری از کسانی که علیه او در خیابانها شعار دادند ، امروز نادم و پشیمانند . امروز همانها می بینند که احمدی نژاد ، براستی مردی است از جنس مردم . همانها می بینند که احمدی نژاد بسیار مردمی تز از کروبی و موسوی است . و می بینند که احمدی نژاد بخاطر مردم و بخاطر پیمانی که با این مردم بسته است ، تمام مقام و موقعیت شغلی خود را بخطر می اندازد تا جایی که شایعه ی برکناری وی در کشور مطرح شود . احمدی نژاد ، مردی است از جنس مردم . 
اما مجلس چیست ؟ 
مجلسی ها چطور آدم هایی هستند ؟ 
یادتان هست ؟ 
همین دیروز بود که نمایندگان مجلس پشت میزهایشان خوابیده بودند . 
همین دیروز بود که نمایندگان مجلس پشت میزهایشان نشسته بودند ، اما حاضر نبودند فقط دگمه رای را فشار دهند . 
همین دیروز بود که رئیس مجلس التماس می کرد که نمایندگان محترم مجلس ، غیبت نکنند و در مجلس حضور داشته باشند . 
و اما 
همان نمایندگان چرتی  ، همان نمایندگانی که تا دیروز در خواب غفلت بودند . 
به ناگاه بیدار شدند . 
و همه ی اینها را مدیون و مرهون مردی از جنس مردم هستند . 
دشمنی با احمدی نژاد باعث شد که اینها از خواب بیدار شوند . 
چون یکباره از خواب بیدار شده بودند و نمی دانستند که اوضاع از چه قرار است و ماموریت داشتند که مخالفت کنند ، 
هنوز مردی از جنس مردم حرف نزده بود که صدای کریه شان بلند شد که 
دو . دو . دو . دو 
مردی از جنس مردم به آنها ابراز محبت کرد . 
مردی از جنس مردم به آنها گفت که دوستشان دارد . 
مردی از جنس مردم ، همه ی مردم را دوست دارد . 
حدادیان را هم دوست دارد . 
بی ادبان حاضر در مرقد مطهر حضرت امام خمینی ( ره ) را هم دوست دارد . 
و بخوبی می داند که روزی نوبت اینها هم می شود . 
مردی از جنس مردم ، هم نوا با مجلسی ها گفت : دو . دو  . دووووووو
مجلسی ها بلوا کردند . و جو را بهم زدند . 
مجلسی ها تاب نیاوردند که مردی از جنس مردم ، سخن بگوید . 
مجلسی ها ، آزادی اندیشه را بر نمی تابند . 
مردی از جنس مردم ، در کنفرانس خبری خود خطاب به نماینده خبری دانشجویان که خواستار برخورد با مشایی به دلیل اظهار نظرهایش شده بود گفت که شما که دانشجویید چرا می خواهید جلوی آزادی اندیشه گرفته شود . اگر امروز جلوی آزادی اندیشه ی فلانی گرفته شود ، فردا نوبت خود شما خواهد شد . 
آری . 
مردی از جنس مردم ، گام به گام به سوی آزادی پیش می رود . 
اما دشمنانش ، ابلهانی هستند که آزادی را درک نمی کنند . 
بلواگرانی که از کیسه ملت جیبشان را پر می کنند و بر کرسی های وکالت ملت ، جاخوش کرده و برای هم لالایی میخوانند . 
بازهم جای شکرش باقی است که حداقل حضور دکتر احمدی نژاد ، آنها را از خواب بیدار کرد . 
بیدار شدند ، حتی اگر شده برای دو دو گفتن . 
بهرحال بیدار شدند . 
دکتر جان ، خوشحال باش که حضورت موثر بود . 
تو اگر هر ضرری برای این مجلس داشته باشی ، یک فایده داشتی ، آنهم این بود که آنها را از خواب بیدار کردی . 
فکر کنم رئیس مجلس از اینهمه ابراز عقیده ی این موشهای خوابالو ، تعجب کرده بود . 
نماینده ی ما ، دکتر احمدی نژاد است . 
او رئیس جمهور ماست . او نماینده ی ماست . 
توهین کنندگان به رئیس جمهور ، نماینده ی ما نیستند و ما از آنها ابراز برائت می کنیم . 
مجلس به آقای سجادی رای نداد . 
سجادی مردی ورزشی بود که سابقه ی مدیریت ورزشی را نیز داشت . 
مطمئنا هر چه بود ، از بسیاری از افراد کارنابلد مجلسی بهتر بود . 
اما گفتند که در بخش جوانان اطلاعات و سابقه و برنامه ای ندارد . 
منتظرم و لحظه شماری می کنم که ببینم چه کسی برای این سمت انتخاب می شود . 
می خواهم ببینم که مجلس واقعا نظرش این بود یا سیاسی بازی بود . 
چشم به راه مجلسم . 



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند

افزایش سه برابری کشف ماهواره !

نیروی انتظامی ، اعلام کرده که در سه ماهه ی اول سالجاری ، میزان کشفیات ماهواره ، افزایش سه برابری داشته است . 
یکی از مقامات نیروی انتظامی در باره ی تجاوزات جنسی مشابه آنچه در خمینی شهر رخ داده و تعدادی شرور ، به تعدادی زن ، جلوی چشم شوهرانشان تجاوز کردند ، گفته که این مسائل عادی است و مشابه این مسائل ، زیاد رخ می دهد . کمی که دقت کنیم می بینیم که این بنده خدا راست گفته است . کافی است که نگاهی به دور و برمان کنیم . تجاوز به یک پزشک در خراسان . تجاوز به یک دختر که فکر کنم باز هم در خراسان بوده است . و بسیاری تجاوزهای جنسی دیگر که به قول پلیس و نیز سایر مسئولین ، رسانه ای نمی شود .
حالا پلیس ما به کجا می رود ؟ 
طرح عفاف و حجاب هم در سوی دیگر . 
خاندان فاسد پهلوی ( لعنه الله علیهم ) در طول حکومت پنجاه ساله ی خود از هیچ اقدامی برای دین زدایی از این ملت و این کشور فروگذار نکردند . اما نتیجه چه شد ؟ بروز انقلاب اسلامی ایران . 
اما فقط سه دهه از انقلاب اسلامی ایران گذشته است . تدابیر سخت گیرانه و مجدانه ای در راستای حفظ شعائر اسلامی بکارگرفته شده است . شلاق زدن در ملاء عام . جریمه کردن مردم به خاطر داشتن دستگاه پخش ویدتو . راه ندادن مردم به برخی مجامع رسمی دولتی بخاطر پوشیدن پیراهن آستین کوتاه . بریدن موی دختران در خیابان ها . کتک زدن دختران در خیابان ها . آبروریزی دختران و زنان مردم . جریمه کردن مردم به خاطر داشتن دستگاه ماهواره . ممنوعیت ورود دستگاه ماهواره به کشور . گذاشتن فیلترهای متعدد برای جذب شدن افراد در دستگاههای دولتی . 
نتیجه ؟؟؟؟؟
افزایش میزان تجاوزهای جنسی . 
افزایش میزان گرایش به شیطان پرستی . 
اقبال شدید مردم به برنامه های ماهواره ای . 
کاهش اقبال زنان به چادر بعنوان حجاب برتر . 
کاهش میزان رعایت حجاب کامل اسلامی در بین زنان و دختران در سطح خیابانها . 
کاهش میزان حضور مردم در نمازهای جماعت . 
فساد اقتصادی 
حضور افراد وابسته به جریانهای ضددینی و حتی وابسته به کشورهای دشمن در رده های بالای کشور . 

آیا اینها زنگ خطرهایی نیستند که برای ما به صدا در آمده اند ؟ 
آیا نباید که از این مسائل عبرت بگیریم ؟
ضمنا نیروی انتظامی به جای اینکه به این مسائل افتخار کند ، بایسته است به تبعات کوتاه مدت و بلند مدت این مسائل بیندیشد .




پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند

داستان اس 300

این موشک اس 300 هم برای خودش شده داستانی . 
روس ها مثل همیشه ی تاریخ ، ما را مسخره کرده اند و مثل همیشه ی تاریخ ما خر شده ایم و هر چقدر که آنها ما را فریب می دهند و سر می دوانند ، ما دست از سر آنها بر نمی داریم و مثل یک غلام وفادار ، دنبالشان راه می افتیم و مثل یک سگ باوفا دم تکان می دهیم . 
روس ها تابحال در هیچ وعده و قراردادی با ما وفاداری نشان ندادند . در سازمان ملل ، علیه ما رای دادند . ما را تحریم کردند . در جنگ تحمیلی با دشمنانمان هم پیمان بودند و به عراق ، سلاح های مدرن می فروختند و عامل شهادت برادران و خواهرانمان شدند . روس ها ، ملت ما راتحقیر کردند . روس ها هر جا که توانستند به نوامیس ما در جای جای ایران زمین از گیلان و آذربایجان و قزوین ، تجاوز جنسی کردند . روس ها بخاطر یک نیروگاه هسته ای در بوشهر ، اشک این ملت را در آوردند . روس ها به کرات و به دفعات به این ملت خیانت کردند . 
و آخرین نمونه اش را در تحویل موشک های اس 300 می توان دید . 
همین موشکی که ابتدا روس ها می گفتند که تحویل این موشک ربطی به تحریم ها ندارد و به موقع به ایران تحویل خواهد شد . 
بعدش گفتند که مشکل فنی در این موشک ها به وجود آمده است و بعد از رفع این مشکل فنی ، موشک ها به ایران تحویل خواهد شد . 
بعد از این قضیه ، موشک های اس 300 به چین تحویل داده شد اما از موشک های ایران خبری نشد . 
روس ها اعلام کردند که بخاطر تحریم شورای امنیت نمی توانند اس 300 را به ایران تحویل دهند .
روس ها باز هم سر ایران ، سر دولت ایران و سرملت ایران کلاه گذاشتند . 
و اکنون موشک اس 300 در جهت مبارزه با توانایی های موشکی جمهوری اسلامی ایران ، تحویل جمهوری آذربایجان می گردد
و هنوز هم از موشک های اس 300 ایران ، خبری نیست . 
روس ها در جبهه ای مقابل ایران قرار گرفته اند . 
آنها با مخالفان ما پیمان می بندند . 
آمریکا دشمن ماست و در این شکی نیست که آمریکایی ها دشمن ما هستند . 
بنابراین ما با آمریکا قطع رابطه کرده ایم . ( اینکه این کار ، درست است یا نه را نمی گویم . فقط می گویم آمریکا دشمن ماست )
انگستان دشمنی است که به مراتب از آمریکا خطرناک تر است و علاوه بر تاریخ تاریک انگلیس ، عملکرد دولت انگلیس در سالهای اخبر ، بخوبی نشان داده است که این دولت ، کاملا ضد ایرانی است و حتی در صدد براندازی جمهوری اسلامی ایران است . 
مجلس شورای اسلامی نیز ، تصمیماتی گرفته بود که در روابط دول دو کشور ، تجدید نظر شود و حتی بحث قطع رابطه با انگلیس نیز مطرح شده بود . اما انگار شیطان پیر ، زرنگ تر از این حرف هاست و هم بلد است که چگونه طرفش را خر کند و هم اینکه احتمالا نفرات موثری را در مناصب مهم این کشور در اختیار دارد که احتمالا سالها بعد در دوردست ها ، این رازها فاش شود که چرا این اتفاقات در این کشور افتاد !
و اما روسیه !
یک روزی در این کشور شعار می دادند که « نه شرقی ، نه غربی ، جمهوری اسلامی » 
اما امروز با قاطعیت می توان گفت که « نه غربی ، نه جمهوری اسلامی ، فقط شرقی » 
وابستگی سیاسی شدید به روسیه و چین را نمی توان انکار کرد . 
چه دلیلی دارد که روسیه این همه سر ما کلاه بگذارد و به ما نارو بزند و آنوقت ، وزرای ما هنوز که هنوز است دنبال روس ها باشند و قراردادهای جدید با روسیه ببندند ؟ واقعا چه توجیهی دارد ؟ آیا اگر امام خمینی زنده بود ، باز هم این کارها می شد ؟ 
چه دلیلی دارد که کالاهای بی کیفیت چینی در بازارهای ما ، مثل نقل و نبات پخش شود و این وسعت کالاهای چینی به حدی باشد که تولید داخلی را با خطر مرگ مواجه کند . چه توجیهی دارد ؟ من این را به وابستگی توجیه می کنم . 
بایسته است که مجلس شورای اسلامی و دولت مکرمه ی جمهوری اسلامی ایران ، در خصوص عزت ملی مردم ایران ، و عزت دولت جمهوری اسلامی ، دقت نظر بیشتری داشته باشند . 
این مردم از فعالیتهای هسته ای دولت ، حمایت همه جانبه کردند . این واقعیت است که اگر حمایت قلبی مردم نبود ، غربی ها در اعمال تحریم ها و فشارها به نتایج بسیار بهتری می رسیدند . این مردم به انرژی هسته ای ، احساس نیاز نمی کردند . اما این مردم ، مردم مغروری هستند . احساس غروری دارند که همان احساس غرور ، آنها را در پشت دولت قرار داد . 
اگر روزی مردم به این یقین برسند که دولت و مجلس ، غرور ملی آنها را جریحه دار کرده است ، روز بدی برای مسئولین مملکتی خواهد بود . 
هنوز مردم ما چشم براه برخورد قاطعانه دولت در رابطه با موشک های اس 300 هستند . 
دولت روسیه که پول خود را گرفته و عین خیالش نیست که موشک ها را تحویل بدهد یا ندهد . 
بدتر اینکه حالا روسیه می گوید به جای اس 300 ، می توانم موشکهایی را به شما بدهم که شامل تحریم نمی شود . 
روسها حتی بحثی از بازپس دادن پول ملت ایران به میان نمی آورند . 
روس های می دانند که این خر ، حالا حالا ها سواری می دهد . بنابراین نیازی به ملاطفت و مهربانی نیست . این برده ، به بردگی عادت کرده است . او اربابش را می پرستد . 
شایسته است که دولت مکرمه جمهوری اسلامی ایران ، برخورد جدی تری با دولت پست و پلید روسیه داشته باشد . 
مسلما ملت بزرگ ایران ، از برخورد با روسیه شاد خواهند شد . 
کمااینکه سخنرانی تند و آتشین ریاست محترم جمهوری در یکی از سفرهای استانی اش ( فکر کنم سفر به آذربایجانغربی بود ) ، که واکنش تند روس ها را نیز در پی داشت ، سبب شادی و شعف ملت ایران و خوشحالی بیش از حد و زاید الوصف ایرانیان شد .



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند

محرومیت من از امتحانات ترم یکم دانشگاه آزاد

موعد امتحانات دانشگاه آزاد شده بود و هنوز من سیصد و شصت هزار تومان بدهی به دانشگاه داشتم و در ابتدای ترم ، صرفا مبلغ پانصد هزار تومان به حساب دانشگاه آزاد واریز کرده بودم . 
قبلا نیز اخطاریه ای در تابلو اعلانات دانشگاه نصب شده بود که دانشجویانی که تا 15 خرداد نسبت به تسویه ی بدهی خود به دانشگاه اقدام نکنند ، از دریافت کارت ورود به جلسه و در نهایت حضور در جلسات امتحانات محروم خواهند شد . 
من که پول شهریه دانشگاه را از خانواده ام دریافت می کردم ، منتظر دریافت پول از جانب آنان بودم و از قرار معلوم ، آنها هم پولی در بساط نداشتند ( لازم به ذکر است که من با توجه به اطلاع از وضع مالی خودم ، قصد ادامه تحصیل در دانشگاه آزاد را نداشته و بنا به اصرار خانواده در دانشگاه آزاد ثبت نام کردم ) . 
لهذا موعد امتحانات فرا رسید و من از مادرم پرسیدم که برای تسویه ی بدهیم چه برنامه ای دارند ؟ مادرم گفت که برو و بگو بعدا تسویه می کنم . و حتی گفت که خواهرت و برادرت نیز همین کار را کردند . شایان ذکر است که خواهرم مهسا ، در مقطع فوق لیسانس در رشته ریاضی کاربردی در دانشگاه آزاد شبستر و برادرم هانی در رشته ادبیات فارسی در مقطع لیسانس در دانشگاه آزاد رشت ، مشغول ادامه تحصیل است . هر دوی آنها ، با مذاکره با مسئولین مربوطه در بخش مالی دانشگاه خود ، توانسته بودند بدون تسویه حساب ، کارت ورود به جلسه را دریافت نموده و در امتحانات شرکت کنند . 
من به بخش مالی دانشگاه آزاد رودبار و به آقای حسینی مراجعه کردم . آقای حسینی در حال صحبت کردن با تلفن بود . حدود یک ربع از حضور من گذشت و آقای حسینی همچنان در حال مکالمه ی دوستانه تلفنی با فردی بود که از او می خواست در یکی از درسهایش که نمره ای حدود 2 می گرفت برایش از استاد نمره ی قبولی بگیرد و آقای حسینی در همین ارتباط با دانشجوی مورد نظر در حال مذاکره بود ( حال اینکه حیطه ی وظایف آقای حسینی چیست و چه نوع رابطه ای بین ایشان و اساتید برقرار است و توانایی ایشان در تغییر نمرات دانشجویان درچه حد است را ما نمی دانیم . اما قرائن وشواهد حاکی از آن است که حتی اگر اختیارات این فرد در این حیطه ، محدود و حتی در حد صفر باشد ، روابطی بین ایشان و اساتید وجود دارد که انگار گره گشای مشکلات است و گرنه لزومی نداشت که این آقای دانشجو ، اینقدر پول موبایل بدهد و هزینه ی مکالمه ی بیهوده با مسئول مالی دانشگاه نماید . ) در این بین حتی یکی از دانشجویان نیز که کنار اقای حسینی و در آن سوی میز نشسته بود ، به وی متلک گفته و می گوید که مکالمه ات را تمام کن . او حوصله اش سر می رود و اتاق را ترک می کند . تلفن ثابت اتاق آقای حسینی زنگ می خورد ، او به فردی که پشت خط موبایل است می گوید که منتظر بماند و با تلفن ثابت صحبت می کند که بخش اعظمی از این مکالمه به قربان صدقه رفتن های الکی فردی که آن سوی خط است ختم می شود و اظهار فروتنی آقای حسینی . بعد از این بازهم مکالمه تلفنی شروع می شود . در این حین ، آقای حسینی متوجه حضور مزاحمی همچون من می شود و به من می گوید کارت را بگو و من می گویم که بنا به دلایل شغلی ( که برایش به طور کامل توضیح می دهم که چه مشکلات شغلی ای داشته ام ) نتوانستم به موقع جهت تسویه حساب حضور یابم و مشکلات مالیم نیز مانع از تسویه حساب بموقع بدهی هایم شده است . لهذا از ایشان خواستم که در صورت امکان ، از روند دریافت کارت ورود به جلسه ی بنده ، رفع ممنوعیت نموده تا بتوانم در امتحانات شرکت کنم . اما آقای حسینی گفت که این کار غیرقانونی است و امکانپذیر نیست و حتی گفت که الان بازرس ها از مرکز آمده اند و همین الان در اتاق بغلی در حال بازرسی از بخش حسابرسی دانشگاه هستند ( به آن بخش سری زدم ودیدم که یک خانم و یک دانشجوی دختر ، دارند با هم چیپس می خوردند ) . بهرحال از ما اصرار و از آقای حسینی انکار  . در نهایت آقای حسینی گفت حتی اگر شما در یک دانشگاه از دانشگاههای آزاد اسلامی سراسر کشور ، نمونه ای بیاوری که این کار را می کند ، تمام شهریه ات مال خودت . من هم که حسابی خوشحال شده بودم ، بلافاصله وضعیت برادر و خواهرم را برایش گفتم که ایشان بلافاصله زیرحرفش زد و گفت این دانشگاه ها پولدار هستند و دانشگاه ما از نظر مالی در وضع خوبی بسر نمی برد و بنابراین ما نمی توانیم از این کارها بکنیم . هرچقدر من بیشتر اصرار کردم ، ایشان بیشتر امتناع کرد . در نهایت ایشان گفت که تو از من می خواهی که دزدی کنم . آن دانشگاههایی که این کار را برای برادر و خواهر تو کردند ، آنها هم دزدی کردند . آنها خلاف کردند و اگر بازرسی بیاید ، آنها متخلف هستند . اما من بخاطر تو خلاف نمی کنم . من بخاطر تو دزدی نمی کنم . من به آقای حسینی گفتم آیا الان اگر دریافت شهریه ی من دو ماه به تعویق بیفتد ، دزدی شده است ؟ آیا همه ی کارهای دانشگاه آزاد وفق مقررات است و هیچ راهی برای چنین مواردی در نظر گرفته نشده است ؟ آیا قانون شما بدون هیچگونه تبصره و راهکار برای مواردی اینچنینی است ؟ هر چه من گفتم ، این اقای حسینی بیشتر جری تر شد و قاطعانه تر بر موضع خود اصرار کرد . در نهایت تنها کاری که توانستم بکنم این بود که قانونمداریش را و ایستادگیش را بر اجرای صحیح قانون ، به وی تبریک گفتم و در حالی که او همچنان می گفت که من نمی توانم دزدی کنم ، من هم همچنان تبریک گویان به او ، اتاقش را ترک کردم . 
حالا من مانده ام و بدهی 360 هزار تومانی به دانشگاه آزاد اسلامی . 
بعد از چند دقیقه به همان اتاق رفتم و از آقای حسینی پرسیدم که اگر ترم بعد بخواهم انتخاب واحد کنم ، آیا باز هم باید این بدهی را بپردازم در حالی که حتی یک امتحان را نداده ام . می گوید آری . اگر مشکل داشتی باید اول ترم می گفتی تا برایت مرخصی تحصیلی رد کنند . 
اما این حرف ، یک دروغ بزرگ بیش نیست . ابتدای ترم بود . هنوز دو جلسه بیشتر در کلاس ها حضور نداشتیم که برای حذف واحد الکترونیک صنعتی به بخش آموزش رفتم . اما آنها گفتند که حذف هیچ واحدی مقدور نیست . نمی دانم که زمانش گذشته بود یا اینکه چون ما ترم اولی بودیم ، این کار مقدور نبود . بهرحال این حرف آقای حسینی نیز ، یک حرف مفت بود . چون حتی برای حذف یک درس ، ممنوعیت وجود داشت ، چه برسد برای حذف چندین درس یا کل درس ها . 
علی ایحال دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودبار ، دانشگاهی است که انگار قوانینش با قوانین همه ی دانشگاههای آزاد ایران متفاوت است. در این دانشگاه فردی به نام اقای حسینی وجود دارد که همه ی مسئولین مالی دانشگاههای آزاد واحد های دیگر را دزد می داند و تنها خودش را پیغمبر زاده ای می داند که بر کرسی سلطنت دانشگاه آزاد رودبار تکیه زده است . 
بعضی انسانها اینقدر کم ظرفیت و بی جنبه اند که شایستگی هیچ رتبه و مقام و مسئولیتی را ندارند . و از آن جمله افراد ، همین اقای حسینی است که خطاب به من می گوید که من وظیفه ندارم به شما توضیح بدهم . او می گوید که من به تو فقط باید بگویم که نمی شود . و وظیفه ای ندارم که بگویم که چرا این کار نمی شود . این فرهنگی است که این آقا دارد .


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند

۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

نامه ای به پیرمرد مظلوم پایتخت

نامه ای به پیرمرد مظلوم پایتخت: می دانی چرا از گرسنگی بیهوش شدی؟!

تو باید هم گرسنه بمانی وقتی در سرزمینی زندگی می کنی که اگر یک روز همایشی درباره مسخره ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات در آن برگزار نشود و کلی آدم از این رهگذر کاسب نشوند ، انگار مملکت چیزی کم دارد.

سلام پیرمرد ، سلام غیرت

از دیروز که خبر بستری شدنت را خوانده ام  ، حال و روز خوشی ندارم ؛ نباید هم داشته باشم ؛ وقتی خبر می آورند که بدن نیمه جان رفتگر 77 ساله ای را به دلیل ضعف ناشی از گرسنگی در پارک یافته اند و به بیمارستان برده اند ، مگر می شود بی خیال بود و بدحال نبود ، آن هم در پایتخت کشوری که مسوولانش راست می روند و چپ می آیند از عدالت سخن می گویند و سنگ محرومین را به سینه می زنند.پیرمرد رفتگر

وقتی شنیدم  در سن 77 سالگی هنوز در خیایان ها ، جارو می کشی و برغم آن که پاهایت دیگر رمق ندارند ، کار می کنی ، یاد حکایت دوران علی علیه السلام افتادم که پیرمردی را دید که برغم کهولت سن و رنجوری تن ، کار می کند. مولا برآشفت که او در روزگار جوانی و میانسالی اش کار کرده و اینک وقت آن است که استراحت کند و سپس دستور داد از بیت المال ، برایش مستمری تعیین کنند تا پیرمرد آخر عمرش را به آسودگی سپری کند.
وای که چقدر مسوولان ما شبیه علی علیه السلام عمل می کنند!

وقتی خواندم که ماهانه 200 هزار تومان حقوق می گرفتی ، بی اختیار یاد حرف های معاون اجرایی رئیس جمهور افتادم که در توجیه حاتم بخشی های دوستانش که فقط در یک قلم به یک خانم شش میلیون تومان پرداخته بودند گفته بود: این حقوقش بود.

بله پدر جان! وقتی آقایان شش میلیون شش میلیون بین رفقا تقسیم می کنند این 200 هزار تومان هم که تو رسیده باید کلاهت را بیندازی هوا و زیر پای دهندگان و گیرندگان این رقم های میلیونی را جارو بکشی و گل های حاشیه بزرگراه را آب بدهی تا صبح ها که می روند سرکارشان ، روحیه شان باز شود برای خدمتگزاری!

می دانی مش عبدالله مرحومی؟! می دانی چرا گرسنگی کشیده ای؟ برای این که پولی که حق تو بوده را صرف قراردادهای میلیاردی خودشان کرده اند . فقط در یک قلم ، به یک شرکت خودی در کیش که دو روز از تأسیس آن می گذشته ، 5 میلیارد تومان جرینگی داده اند و تازه جالب اینجاست که آنقدر هول برشان داشته بوده که زودتر این پول را به رفقا برسانند که حتی منتظر نشده اند همان شرکت خودی ، برود در بانک افتتاح حساب کند و چک را داده اند.
 راستی تا حالا پول میلیاردی دیده ای یک جا؟ من هم ندیده ام ولی می دانم 5 میلیارد چند تا صفر دارد ؛ از صفرهای حقوق تو خیلی بیشتر!

می دانم حج نرفته ای و آرزویش را داری ولی بگذار حاجی صدایت کنم که شرف داری بر کسانی که با پول تو و امثال تو به حج رفته اند و می روند و خواهند رفت. اگر آقایان به جای این که این هنر پیشه و آن شومن تلویزیون را با پول نفت تو به حج می فرستادند ، به اندازه ای که از گرسنگی غش نکنی وسط پارک ، به حقوقت اضافه می کردند ، الان تو در بیمارستان نبودی.

حاج عبدالله ! شنیدم که شب ها کار می کردی و روزها در مسجد می خوابیدی ؛ می دانی چرا بی سرپناه بودی؟ چون درست در همان روزهایی که تو به خادم مسجد رو می انداختی تا بگذارد جارویت را در حیاط مسجد بگذاری و خود در گوشه ای از مسجد دراز بکشی ، آقایانی که امانتدار پول نفت تو هستند ، پریوش خانم سطوتی را از لندن به ایران آورده بودند و دو سالی را در یکی از سوئیت های مجلل هتل 5 ستاره لاله ، با پول نفت تو ، اسکانش داده بودند تا خدای نکرده به ایشان که به گفته خودش مهر بزرگی از مشایی بر دلش نشسته بود ، بد نگذرد. کسی هم نپرسید که مگر تو و امثال تو ، وصی و قیم این خانم لندن نشین هستید که باید ده ها میلیون تومان خرج اقامتش را بدهید ؟ که چه بشود؟! مگر این خانم دانشمندی ، سرمایه گذاری چیزی بوده است که باید این همه خرجش می شد و ... آخرش هم سر از زندان در آورد و بعدش هم در رفت به همان لندن؟!

مرد باغیرت پایتخت سرزمین من که درد و بلایت بیفتد به چشمان کسانی که با نوک قلم شان میلیارد ها تومان جابجا می کنند و کک شان هم نمی گزد!

تو باید هم گرسنه بمانی وقتی در سرزمینی زندگی می کنی که اگر یک روز همایشی درباره مسخره ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات در آن برگزار نشود و کلی آدم از این رهگذر کاسب نشوند ، انگار مملکت چیزی کم دارد.

تو باید هم گرسنه بمانی و آنقدر ضعف کنی که بیهوش شوی و روی زمینی که خود جارو زده ای بیفتی ، در حالی که پیمانکاران پوست کلفت پارتی دار ، با شهرداری قرارداد بسته اند و به اسم تو پول می گیرند و تنها درصدی از آن را می اندازند جلوی تو و تازه کلی هم باید ممنونشان باشی که اخراجت نمی کنند و نانت را نمی برند. یک مرد هم در میان مسوولان پیدا نمی شود که برود یقه پیمان دهندگان و پیمان گیرندگان را بچسبد و پول یامفتی که می خورند را از حلقومشان بیرون بکشد تا توی پیرمرد از شدت گرسنگی ، غش نکنی وسط پارک.

حاجی جان! مگر این مملکت چقدر پول دارد که هم شکم به کمرچسبیده تو را سیر کند و هم هزینه صد میلیون تومانی نمایشگاه عکس آن خانم هنرپیشه را تأمین کند؟ اگر شکم تو و امثال تو را بخواهند سیر کنند ، چطور به خانم هدیه تهرانی پول های میلیونی بدهند برای راه اندازی نمایشگاهش و بعد هم بروند و با او عکس یادگاری بگیرند و کلی هم قمپز در کنند که ما با دیدن آثار عکاسی این خانم ، به یاد خدا می افتیم!

پیرمرد ! پیرمرد ! پیرمرد ! چه بگویم که نگفتنم بهتر است. فقط می خواهم بعد از این همه آه و ناله ای که در این نامه سر دادم ، یک چیز بگویم که خوشحال شوی: برو خدا را شکر کن که خبر بستری شدنت به رسانه ها کشیده شد و الان روی تخت بیمارستان لااقل وعده ای برنج و خورشت می خوری و الا خدا می داند الان در گوشه کدام بیابان اطراف تهران رهایت کرده بودن به جرم نابخشوندنی بی پولی.

برای شفایت دعا می کنم و آرزو می کنم مجسمه ات را به عنوان تندیس غیرت و مظلومیت مقابل دفتر آقایان نصب کنند تا بلکه اندکی - فقط اندکی - خجالت بکشد و پول تو را مانند گوشت نذری بین خودشان تقسیم نکنند یا اگر هم می کنند ، لااقل به تو و امثال تو ،آنقدر بدهند که از گرسنگی نمیرید.
راستی! که بود که می گفت ما در این کشور حتی یک گرسنه هم نداریم؟
دستان پینه بسته ات را می بوسم
جعفر محمدی
سردبیر عصرایران




پینوشت :          
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

کدوم لامپ ، کدوم کلید ؟

دو اتاق در مجاورت هم قرار دارند. هر کدام یک در دارند ولی هیچکدام پنجره ندارند. درهایشان که بسته باشد درون اتاقها کاملا تاریک است. در یک اتاق سه چراغ برق به توانهای ۱۰۰، ۱۱۰ و ۱۲۰ وات و در اتاق دیگر سه کلید برق مثل هم وجود دارد.( لطفا به شکل زیر نگاه کنید) ما نمیدانیم کدام کلید کدام چراغ را روشن میکند( مثلا نمیدانیم آیا کلید وسطی مربوط است به چراغ وسطی یا به چراغهای دیگر اما بطور قطع میدانیم که هر کدام از کلید ها یکی از چراغها را روشن میکند. همچنین ترتیب چراغها را هم نمیدانیم ). شما معلوم کنید که هر کلید مربوط به کدام چراغ است.. برای اینکار و در شروع، شما باید در اتاق کلیدها باشید و کار را از آنجا شروع کنید. شما میتوانید هر چند مرتبه که بخواهید کلیدها را روشن و خاموش کنید. اما شما تنها هستید و نمیتوانید از کسی کمک بگیرید و هیچگونه وسیله ای هم خواه برقی خواه غیر برقی بهمراه ندارید و مهمتر از همه اینکه شما حق ندارید بیش از یکبار وارد اتاق چراغها شوید و وقتیکه وارد شدید و بیرون آمدید، دیگر نمیتوانید مجددا وارد آن اتاق بشوید.
این چیستان را بیل گیتس در سال ۲۰۰۲ طراحی کرد تا از بین ۱۰۰ مهندس یکی را برای شرکتش انتخاب کند.حال بفرمایید که هر کلید کدام چراغ را روشن می کند؟
پاسخ چیستان
اینجا را کلیک نکنی ها
اینجا را هم کلیک نکنی ها
یکی از کلید ها را روشن کنید و یکی دو دقیقه بعد آنرا خاموش نمایید. حالا کلید دیگری را روشن کنید و به اتاق چراغها بروید. چراغی که روشن است مربوط است به کلید دوم. دو چراغ دیگر را لمس کنید، آنکه گرم است مربوط است به کلید اول و البته آنکه سرد است مربوط است به کلید سوم است.
اگر شما نتوانستید این معما را حل کنید یقینا به این دلیل بوده است که به فیزیک معما که همانا حرارت تولید شده در چراغها است توجه نداشتید و فکر خود را متمرکز بر تناظر چراغها و کلیدها نمودید، راه حلی که هرگز شما را به جواب نخواهد رساند.
توان چراغها هم هیچ ربطی به حل معما ندارد و فقط برای گمراه کردن شما در معما گنجانده شده است

پینوشت :          
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

من ازدواج کردم

اخیرا با دختری آشنا شده ام که قرار است با وی ازدواج کنم . دختری که « مهشید » نام داشت . آشنایی من با این دختر از طریق مادرم برقرار شد که هر دوی آنها در یک مدرسه کار می کردند . البته این دختری که من با او آشنا شدم در آن مدرسه ، بعنوان مربی پیش دبستانی و به صورت قراردادی مشغول به کار بود . و البته الان بیکار است و حتی علاقه ای به ادامه ی شغل سابق خود ندارد . 
من در ابتدا و از روی وضع ظاهری خود و مادرش ، حدس زدم که آنها خانواده ای اصیل و افتاده و با وضع اقتصادی مشابه ما باشند و با توجه به ظاهر ساده ای که داشتند ، حدس زدم که مادیات و ظواهر برایشان از اهمیت چندانی برخوردار نباشد . 
گفته ها و تعاریف مادرم از این دختر خانم و مادرش که او نیز فرهنگی بود ، سبب شد حدسیاتم در باره ی آنها به یقین بدل شود . بنابراین بسیار خوشحال بودم که چنین فردی را پیدا کرده ام . 
اما این فقط رویه ی قضایا بود . 
زمانی که ما قول و قرارهایمان را گذاشتیم و قرار شد که عقد کنیم ، به جنبه هایی رسیدیم ، که هر یک برای من نگران کننده به نظر می رسید و باعث ترس و هراس من می شد و آن چیزی که باعث شده که تا کنون در برابر آنها عکس العمل جدی از خودم نشان ندهم ، این است که شاید درصدی هم ، من در اشتباه باشم و شاید نقطه نظر من و دیدگاه من درست نباشد که باعث شده مثلا خوبی های آنان را کمتر ببینم و یا حتی خوبی های آنها را بعنوان بدی ببینم . 
هنگامی که قرار شد که میزان مهریه را تعیین کنیم ، داستان بسیار قشنگی شکل گرفت که برایم خنده دار بود و اصلا با هیچیک از اصول و معیارهای من جور در نمی آمد و گرچه در نهایت آن را پذیرفتم ، اما در حقیقت هرگز به آن رضایت ندادم و از آن دل خوشی نداشتم و آن را نقطه ی شروع تاریکی برای زندگی می دانستم .
هنگامی صحبت از تعیین مهریه به میان آمد ، مادر مهشید ، میزان مهریه را بسته به نظر مهشید دانست و به مادرم گفت که هر میزان مهریه ای را که مهشید تعیین کند ، ما هم با همان میزان موافق هستیم . من از این مساله بسیار خوشحال شدم و آن را ناشی از دیدگاه روشنفکرانه خانواده عروس دانستم . پدرش هرگز در این موارد دخالت نکرده و قضیه را به مادرش موکول نموده ومادرش نیز این قضیه را به دخترش وانهاده بود . من و مهشید بر روی میزان مهریه ، به طور جداگانه در طول چند هفته با هم مذاکره کردیم . اما آنچه که مهشید می گفت 500 سکه ی بهار آزادی بود . او این میزان را حداقل میزان قابل قبول برای خانواده اش دانسته و می گفت که حتی اگر مادرم بفهمد که من با 500 سکه موافقت کرده ام ، از من ناراضی خواهد بود . او می گفت که در خانواده ی ما زیر 800 سکه معنایی ندارد و باعث کسر شان ما خواهد بود . بهرحال من با این میزان مخالفت کردم و گفتم که بازپرداخت آن درتوان مالی من نمی باشد . مهشید هم مدام بر خواسته خودش تاکید داشت . گاهی می گفت مادرم با کمتر از این مقدار مخالفت می کند . گاهی می گفت که شان خانواده ی ما خیلی بیشتر از این هاست . و گاهی هم می گفت که مهریه همچون چوبی بالای سر مرد است که او را از تخلف باز می دارد و نمی گذارد به زن دیگری در زندگی فکر کند . همه ی اینها من را نسبت به او بدبین تر می کرد . من هرگز فکر نمی کردم که اینها ، چنین خانواده ای باشند . خانواده ای که همه چیزش را در پول ببیند . به تدریج دریافتم که این خانواده به شدت به پول و به مادیات علاقمند است و اگر من پول و پله ی خوبی در دست داشتم ، می توانستم خیلی کارها بکنم و خوب با این خانواده بازی کنم . اینها چنان با من رفتار می کردند که انگار از خانواده ی سلطنتی هستند . اینها شان خانواده ی خود را 500 سکه می دانستند . این نکته ای بود که مادر مهشید نیز چندبار در گفته هایش به آن اشاره داشت. بهرحال این خانواده ی 500 سکه ای از دیدگاهشان عقب نشینی نکردند . بنابراین به توافق نرسیدیم . مادر مهشید از مادر من دعوت کرد که ملاقاتی با هم داشته باشیم . مادر من از طرف پدرم نیابت داشت . مادر مهشید هم گفت که پدر مهشید به او نیابت داده است . ما صحبت کردیم و در خصوص مهریه 500 سکه ای ، باز هم به توافق نرسیدیم . آنها می گفتند 500 سکه و مادر من می گفت 14 سکه . در نهایت مادر مهشید گفت که من باید با پدر مهشید مشورت کنم و الان هر چیزی که من بگویم ، ممکن است پدر مهشید مخالفت کند . مادرم گفت که شما گفتید که از جانب پدرش نیابت و وکالت دارید . بهرحال مادر مهشید زیر حرفش زد و گفت که باید با پدرش صحبت کند . 
چند روز بعد مادر مهشید قرار ملاقات دیگری را در خانه شان ترتیب داد که در آن ملاقات پدر مهشید نیز حضور داشت ولی مادر من همچنان به نیابت از پدرم حضور داشت . پدر مهشید ، 500 سکه را بسیار کم دانسته و در آن جلسه مادر مهشید هم اظهار داشت که من جدا با 500 سکه مخالفم و گفتم چون این جوانها همدیگر را دوست دارند ، پس زندگیشان را بهم نزنیم و بگذاریم به هم برسند . ( و من در دل به آنها می خندیدم که فکر می کردند که من و مادرم خریم ) . مادرم به آنها گفت که به نیت 14 معصوم ، 14 سکه . ولی آنها همان 500 سکه را قبول داشتند . مادرم از سیره اولیا و انبیا و بزرگان دین برای آنها گفت که در نهایت پدر مهشید گفت که مگر ما پیغمبریم . ما را با همین آخوندها مقایسه کنید . ما را با رهبر انقلاب مقایسه کنید . مادرم گفت که مقام معظم رهبری برای عقد جوانانی که بالاتر از 14 سکه مهریه داشته باشند ، شرکت نمی کنند و برای آنها خطبه عقد نمی خوانند . اما پدرش باز هم مخالفت کرد و در نهایت گفت اصلا به دیگران کاری نداریم . در بین املشی ها ( روستایی که آنها ساکنش هستند ) اینگونه رسم است که مهریه را سنگین بگیرند و اگر ما کم بگیریم ، زشت است . 
پس از اینکه مادرم از هر گونه تفاهم ناامید شد ، اعلام داشت که قضیه مختومه بوده و ازدواجی در کار نخواهد بود . البته این مساله را به طور غیرمستقیم عنوان کرد. اما پدر مهشید گفت به نیت 124 هزار پیغمبر ، تعداد 124 عدد سکه بهار آزادی و نیز یک سفر حج بعنوان مهریه تعیین شود . مادرم باز هم مخالف بود . من هم مخالف بودم . اما به هر حال آن را پذیرفتم و به مادرم هم گفتم که آن را بپذیرد . و اینگونه شد که اولین خوان را گذر کردیم . 
اما هنوز که هنوز است از میزان مهریه ناراضیم و دلخورم که آنها مهریه را به عنوان چماقی بالای سر من دارند . و تلاشم بر این است به توانایی مالی ای برسم که بتوانم این میزان مهریه را هر چه سریعتر تسویه حساب کنم و بقیه ی زندگیم را بدون چماقی بالای سرم زندگی کنم . 
ضمنا کسی نیست که بگوید اگر مرد باید چماقی بالای سرش باشد ، زن را با چه چیزی باید مهار کرد ؟ زن هایی که امروزه تابع هیچ چیز و هیچکس نیستند . به راحتی با پسرهای دیگر دوست می شوند و دست به هر کاری که دلشان می خواهد می زنند و حتی در بین دوستانم نیز مواردی از این دست بودند و تنها کاری که مرد می توانست بکند ، این بود که آنها را طلاق بدهد . در برخی موارد نیز حتی این زن ها ، مهریه شان را نیز طلب کردند و دوستان بدبخت من ، بطور ماهانه از حقوقشان کسر می شد و به حساب آن خانم واریز می شد . چه مهاری برای زن ها قرار داده شده است ؟ 
و اما در مراحل بعدی برای مراسم عقد ، برنامه ریزی شد . 
ابتدا قرار شد که مراسم عقد در یک مراسم خصوصی و با حداقل مهمانان برگزار شود تا فشار مالی کمتری بر خانواده ها وارد آید . چرا که خانواده ی من از لحاظ مالی در فشار و مضیقه ی شدید قرار دارند و حتی اگر 1000 تومان صرفه جویی شود ، برایشان مهم است و در برنامه ریزی های مالیشان به حساب خواهد آمد . خانواده ی آنها هم به نظر نمی رسید که چندان وضع مالی خوبی داشته باشند ، اما آنچه که آنها تاکید داشتند مراسم با شکوهی بود که در توان مالی ما نبود . بهرحال با حمایتهای مهشید ، توانستیم در خصوص یک مراسم خصوصی به توافق برسیم . آنهم در خرداد ماه . هنوز چند روز نگذشته بود که آنها تاریخ عقد را به 26 تیر ماه انداختند . چند روز بعد ، مجددا آن را به خرداد ماه منتقل کردند . چند روز بعد مجددا آن را به هفته اول تیر ماه منتقل کردند . و در نهایت به 26 تیر منتقل شد . پدر من چندین بار با عاقد در خصوص تاریخ عقد هماهنگی کرد ، اما هر بار با خلف وعده ی خانواده ی عروس ، همه ی هماهنگی ها بهم می خورد و به نوعی ، پدرم پیش عاقدی که اتفاقا آشنایش نیز بود ، بی اعتبار شد . این در حالی است که پدر مهشید به راحتی می گوید که حرف ، هیچ ارزشی ندارد و در دنیایی که می شود سند ها را جا به جا کرد و حتی می توان به سند و دست نوشته پایبند نبود ، دیگر چه ارزشی می توان برای حرف قائل شد و شما براحتی می توانید زیر حرفتان بزنید و هیچ عیبی هم ندارد . در حالی که من اصلا به حرف پدر مهشید اعتقادی نداشتم و به نظر من حرف مرد ، برایش اعتبار آور است و اگر یک نفر بر روی حرفش ، پایدار باشد ، پس از چندی ، حرفش اعتبار خواهد داشت . اما فهمیدم که در خانواده ی مهشید ، حرف ها و گفته هایشان هیچ اعتباری ندارد و آنها بدون اینکه از بدقولی هایشان احساس شرمساری کنند ، زیر حرفشان می زنند و حرف های جدیدی را مطرح می کنند و حتی به قول پدر معظمشان ، حتی ممکن است که زیر سند و تعهدات مکتوبشان نیز بزنند . حرفی که واقعا من را متاثر کرد و هشداری بود که روابطم را چگونه با آنان تنظیم کنم . 
یک مساله ای است که می گوید که به خانواده ی دختر باید هدیه ای داد که اگر دختر که ازدواج می کند ، یک شرایطی رخ می دهد که نمی دانم فلانی هم ازدواج می کند و از این طریق و فکر کنم از طریق اجنه ، آسیبی به عروس می رسد که برای رفع این بلیه ، خانواده ی داماد ، هدیه ای به عروس می دهد . مادرم گفت که این چیزها خرافات است . اما بابای مهشید گفت که این چیزها ریشه دارد و باید اجرا شود . اینها معنا و مفهموم خاصی دارد . واقعا عجیب است که در قرن 21 ، اینقدر آدم خرافاتی باشد .
وقتی قرار شد که حلقه برای هم بخریم ، من گفتم که با توجه به وضع مالی خانواده ها ، و با توجه به اینکه خودمان هم پولی نداریم که سربار خانواده هایمان نباشیم ، یک حلقه ی ارزان قیمت بخریم که مهشید ، شدیدا با آن مخالفت کرد و در نتیجه برای مهشید حلقه ای خریدیم به قیمت 800 هزار تومان و برای خودم حلقه ای خریدیم به قیمت 600 هزار تومان . اما مهشید رضایت داد که سرویس طلا برای خودش نخرد . البته اینکه تا چه زمانی روی حرفش بماند ، خدا می داند . 
مهشید آدمی است که به شدت از خانواده اش تاثیر می پذیرد . بزرگترین قول و قرارهایش را بعد از اولین ملاقات با پدر ، مادر ، برادر ، و مخصوصا خواهرهایش خواهد شکست . این البته گوشه ای از ماجراست و حتی خاله ها و دایی ها هم در تصمیم گیری ها و اظهار نظرهای این خانواده ، تاثیرات جدی دارند . البته یکی از برادرهای مهشید ، به نام « مطهر » ، فردی است معقول و جذاب و دوست داشتنی که به نظرم از لحاظ فکری ، کاملا از این خانواده جداست و می توان به عنوان یک دوست خوب ، روی او حساب کرد . البته هنوز تجربه ی چندانی در ارتباط با این خانواده ندارم و گذر زمان ، چیزهای بیشتری به من خواهد آموخت که بر آن اساس می توان تصمیم گیری کرد . 
یکی از مواردی که من بسیار به آن معترضم ، وابستگی بسیار شدید این خانواده به اعضای فامیل است . مثلا زمانی که ما می خواستیم برای من کت و شلوار بخریم ، دختر خاله ی مهشید و شوهرش هم همراه ما بودند . که به نظر من اصلا حضور آنها لزومی نداشت . شوهر دخترخاله مهشید ، در تهران کارگاه کت و شلوار دوزی داشت و برای فروش سفارشاتش به رشت آمده بود . معلوم بود که چندان او را در فروشگاهها تحویل نمی گیرند و خیلی از رفتارهایشان ، حفظ ظاهر است . من که مثلا مدت 10 سال در مشاغل مختلف اداری بوده ام ، دقیقا این رفتارها و تحویل گرفتن های ظاهری را درک می کردم  .زمانی که در خرید کت و شلوار از این آقا نظرخواهی می کردیم ، به سرعت خودش را کنار می کشید و رفتار سرد و بی ادبانه ای داشت که دلم می خواست یک ضرب شست جانانه به او نشان بدهم و با چند تا شوخی و متلک مشتی ، حقش را کف دستش بگذارم ، اما برای نخستین آشنایی ، کمی زیاده روی بود و ضمنا دیروزش با هم به گشت و گذار رفته بودیم . اما بهرحال آنها هرچه انتخاب کردند ، من چیزی نگفتم و در نهایت کت و شلواری و پیراهن و کراوات به قیمت تقریبی 200 هزارتومان خریداری شد که البته من اصلا خوشم نیامد ولی تصمیم گرفته بودم که دخالتی دراین خرید نکنم تا یادگاری باشد از برخورد من با این مردی که هرگز به دلم ننشت و به نظرم رفتاری متکبرانه داشت و احساس برتری می کرد . 
اما قرار شد که مراسم عقد در « املش » برگزار شود . آنها سالنی را اجاره کردند به قیمت 700 هزار تومان برای یک شب . قرار شد بخشی از این مراسم با هزینه ی خانواده ی من و بخشی نیز با هزینه ی خانواده ی مهشید باشد . و ضمنا مراسم عروسی نیز با هزینه ی خانواده ی من باشد . این چیزی بود که برای من غیرقابل تحمل بود . واقعا خانواده ی من توانایی مالی این مراسم را نداشت که دو مراسم را به طور متوالی پشتیبانی کند . ضمنا مادر مهشید گفت که هر پولی را که مهمانها در مراسم به عروس و داماد هدیه می کنند را خودش بر می دارد تا برای دخترش جهیزیه بخرد . این از نظر من یعنی یک کلاهبرداری آشکار در روز روشن . مادر مهشید ، چنان دقیق برای خودش برنامه ریزی کرده که آدم کیف می کند و در ضمن او من و خانواده ام را خر گیر آورده که فکر می کند که هر چه که می گوید ، ما بایستی به صورت چشم بسته قبول کنیم . با این محاسبات ، او مراسمی را برگزار می کند که بخشی از هزینه های آن بر عهده ی ماست و بخشی دیگر را از عواید ناشی از هدیه های مهمانان تامین می کند و مابقی هدایای نقدی را به خرید جهیزیه تخصیص می دهد . یعنی خانواده ی عروس ، بدون اینکه هزینه ی خاصی کرده باشند و بدون اینکه هیچگونه فشاری را تحمل کرده باشند ، یک مراسم را راه اندازی کرده و برای یک شب ، حسابی بین فامیل هایشان پزداده اند . این در حالی است که ما اصلا مهمانی در این مراسم نداریم . تعداد مهمانهای آنان حدود 300 نفر و مهمانهای ما کلا حدود 40 نفر خواهد بود . مادر مهشید ، اینقدر جالب برنامه ریزی کرده است که همه ی مشکلات مالی این مراسم و این ازدواج ، گریبانگیر خانواده ی داماد گردد . 
مادرم بعدا ، به طور خصوصی اعتراضش را به مادر مهشید ابراز داشت ، اما مادر مهشید بدون اینکه حرفی بزند ، گریه کرد و به ناچار ، مادرم از موضع خودش عقب نشینی کرد و قرار شد که هر چه که آنها می گویند را بپذیریم . اما آغازاین پیوند خانوادگی با یکسری خاطرات تلخ و خاکستری شروع شده است .  و تاکنون در روابط بین دو خانواده ، هیچ نقطه ی سفیدی وجود نداشته است .
همه ی این قضایا زمانی بدتر می شود ، که قبل از بروز و وقوع اینها ، نوعی توافق شفاهی بین من و مهشید و یا من و خانواده اش صورت گرفته که همه چیز را به نوعی دیگر برنامه ریزی کرده و به ناگاه ، خانواده ی مهشید ، به طور یکجانبه و بدون اینکه برای من و خانواده ام ارزشی قائل شوند ، تصمیمات دیگری می گیرند و فقط این تصمیمات را به ما ابلاغ می کنند . انگار که ما ناچار از قبول آنهاییم . انگار که ما با یک خانواده ی سلطنتی ازدواج کرده ایم که آنها اینقدر از ما برتر و بالاترند که ما چاره ای جز پذیرش پیشنهادات تحمیلی آنها نداریم . بهرحال حس خوبی به آدم دست نمی دهد . 
نکته ای که بیش از همه ی اینها من را نگران می کند این است که مبادا در طول زندگیمان ، مهشید اینقدر بدقول باشد و مبادا اینقدر تحت تاثیر پدر ، مادر ، برادر و مخصوصا خوهرانش باشد و مبادا از یکایک اعضای فامیل خود تاثیر پذیر باشد . مبادا مسائل خانوادگی ما را با اعضای فامیلش در میان بگذارد .گرچه من به طور جدی راجع به این موارد با مهشید حرف زده ام و او همه ی حرف های مرا پذیرفته ، اما بدقولی های مکرر او و خانواده اش و نیز عدم ثبات او و پدر و مادرش در تصمیم گیری و دخالت جدی حتی کوچکترین و بی تجربه ترین فرد خانواده در مسائل شخصی مهشید ، سبب نگرانی من شده است و می ترسم که فردا ، مهشید به کوچکترین بادی ، تغییر جهت دهد و فردی شود که خانواده اش می خواهند ، نه فردی که باید باشد .



پینوشت :      
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .
Free counter and web stats