۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

درویشی تعریف می کرد

این متن رو خواهرم « هدیس » برام ایمیل کرده که تو وبلاگم گذاشتم . 

يکي بود يکي نبود مردي بود که زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود

وقتي مُرد همه مي گفتند به بهشت رفته است آدم مهرباني مثل او حتما ً به بهشت مي رود

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي کيفيت فراگير نرسيده بود و استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد

فرشته نگهباني که بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به فهرست نام ها انداخت و وقتي نام او را نيافت او را به جهنم فرستاد

در جهنم هيچ کس از آدم دعوت نامه يا کارت شناسايي نمي خواهد هر کس به آنجا برسد مي تواند وارد شود

مَرد وارد شد و آنجا ماند

چند روز بعد شيطان با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت

اين کار شما تروريسم خالص است

نگهبان که نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد: چه شده ؟

شيطان که از خشم قرمز شده بود گفت

« آن مَرد را به جهنم فرستاده ايد و آمده وکار و زندگي ما را به هم زده.از وقتي که رسيده

نشسته و به حرف هاي ديگران گوش مي دهد و به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در

جهنم با هم گفت و گو مي کنند يکديگر را در آغوش مي کشند و مي بوسند

جهنم جاي اين کارها نيست! لطفا ً اين مَرد را پس بگيريد


وقتي قصه به پايان رسيد درويش گفت

با چنان عشقي زندگي کن که حتي اگر بنا به تصادف در جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت بازگرداند




پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats